جدول جو
جدول جو

معنی چم رگی - جستجوی لغت در جدول جو

چم رگی
قلق روش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپ روی
تصویر چپ روی
با سیاست دولت مخالفت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم رای
تصویر هم رای
دو یا چند تن که دارای یک رای و عقیده باشند. هم داستان، یک دل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیرگی
تصویر چیرگی
پیروزی، غلبه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
موت. هلاک. مردن. مرگ. مرگ و میر: سرمای صعب پیش آمد به سیستان چنانکه درختان و رزان و میوه ها خشک شد و مرگی و وبای صعب بود. (تاریخ سیستان).
چنین گفت داننده دل برهمن
که مرگی جدائی است جان را ز تن.
اسدی (گرشاسب نامه ص 236).
چو مرگی ز تن برگشایدش بند
ز دوگونه افتد به رنج و گزند.
اسدی (گرشاسب نامه ص 236).
بپرسید بازش که مرگی چه چیز
همان مرده از چند گونه است نیز.
اسدی (گرشاسب نامه ص 236).
در این سرای ببیند چو اندرو آمد
که این سرای ز مرگی دری دگر دارد.
ناصرخسرو.
کند چو گرم کند پارۀ عقاب صفت
عقاب مرگی گردد سنان او پرواز.
مسعودسعد.
گردش آسمان دایره وار
گاه آرد خزان و گاه بهار
دیده ای را زند ز انده نیش
جگری را خلد ز مرگی خار.
مسعودسعد.
دنیاکه در او زنده دلی را مرگیست
نشو گل عیش من ز اندک برگیست.
بدیعترکو.
سفر نکردن از آن کشور از گران جانی است
که مرگی دل و قحط غذای روحانی است.
میرزا صائب.
- امثال:
ما که خوردیم سیر و پر، مرگی بیفتد توی لر، قجر بمیرد گر و گر.
، آثار مرگ:
چو آگاهی کشتن او رسید
به شاه جهان مرگی آمد پدید.
دقیقی.
، وبا. (غیاث). وبا که عبارت از فساد هواست و طاعون و در این صورت معنی ترکیبی آن منسوب به مرگ باشد. (آنندراج). حمام. (مهذب الاسماء). مرگامرگی. مرگامرگ. تبوق. مرض عام: خبرآمدش (عمر) که بیماری بشام اندر زیاده شد و مرگی سخت تر شد. عمر بایستاد هم بدین منزل و با مردمان مشورت کرد. (ترجمه طبری بلعمی). ایشان از شام برفتند وپیش او باز آمدند بدین منزل و او را بگفتند که این بیماری سخت تر شده و مرگی بیشتر شده. (ترجمه طبری بلعمی). قحطی صعب پدید آمد اندر ولایت سیستان و بست و مرگی بسیار بود چنانکه تجار و بزرگان و خداوندان نعمت بسیار بمردند. (تاریخ سیستان). خشک شدن هیرمند وقحط و مرگی. (تاریخ سیستان ص 186)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان که در 27 هزارگزی باختر سیردان و 13 هزارگزی راه عمومی سیردان به زنجان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 340 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و گردو. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن جاجیم و گلیم و راهش مالرو و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
منسوب به مهرگ به معنی مهره: عقدی بود مرا مهرگی یمانی بر گردن داشتم. (تفسیرابوالفتوح رازی ج 4 ص 22 س 16). و رجوع به مهرگ شود
لغت نامه دهخدا
(چَگُ)
دهی از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در 22 هزارگزی جنوب باختر فهلیان، کنار رود خانه کنی واقع است. جلگه و گرمسیر است و 186 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش غلات، برنج. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. این محل دارای معدن گچ نیز میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از قرای بلوک فارس میباشد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 262)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
حالت و چگونگی چیره. چیره بودن. چیر بودن. غلبه. تسلط. قهر. سیطره. استیلاء. پیروزی. تفوق. برتری. دست. ید. (یادداشت مؤلف). زبردستی:
چوآمد به تخت اندرون تیرگی
گرفتند ترکان برآن چیرگی.
فردوسی.
همه چیرگی با منوچهر بود
کزو مغز گیتی پر از مهر بود.
فردوسی.
درآمد به تاج اندرون خیرگی
گرفتند پرمایگان چیرگی.
فردوسی.
بدین ستودگی و چیرگی به کار کمان
ازین ستوده تر و چیره تر به کار قلم.
فرخی.
گناه دشمن پوشد چو چیره گشت به عفو
به چیرگی در عفو از شمایل حکماست.
عنصری.
چیرگی بیشتر مخالفان را بود و ضعف و سستی بر لشکر ما چیره شده گفتی از تاب می بشوند. (تایخ بیهقی ص 591).
دهد رشک را چیرگی بر خرد
خورد چیز خود هر کس، او غم خورد.
اسدی.
ز دشمن مدان ایمنی جز به دوست
که بر دشمنت چیرگی هم به دوست.
اسدی.
و معدن شیران است (کامفیروز) چنانک هیچ جای مانند آن شیران نباشد به شرزه و چیرگی (فارسنامۀ ابن البلخی ص 125) ، دلاوری. شجاعت. رجوع به چیرگی کردن شود، عزت. (یادداشت مؤلف). عزّه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم اندیشه. هم عقیده:
روان سواران توران سپاه
بدان رای گشتند هم رای شاه.
فردوسی.
ز قومی پراکنده خلقی بکشت
دگر جمع گشتند و هم رای و پشت.
سعدی.
، هم پیمان:
سوی گنجینه رفتندآن دو هم رای
ندیدند از جواهر هیچ بر جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
برابری. با هم پیش رفتن:
هرکه را با اختری پیوستگی است
مر ورا با اختر خود هم تگی است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(چَ تِ)
دهی از دهستان یعقوب وند پاپی بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد که در 54 هزارگزی شمال خاوری حسینیه و 49 هزارگزی خاور راه خرم آباد به اندیمشک واقع است. محلی است کوهستانی و گرمسیری که 260 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ چم تپی. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن فرش و راهش مالرو است. ساکنین این محل از طایفۀ خدمه میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان یک مهۀ بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 15 هزارگزی جنوب مسجدسلیمان و 2 هزارگزی خاور راه شوسۀ مسجدسلیمان به هفتگل واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 60 تن سکنه دارد. آبش از لوله کشی شرکت نفت. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، گله داری و کارگری شرکت نفت و راهش اتومبیل رو است. ساکنان این آبادی از طایفۀ هفت لنگ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
دهی از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان ارا’ که در 30 هزارگزی جنوب باختری آستانه و 30 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 340 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه. محصولش غلات، بنشن، پنبه، انگور، قلمستان و میوجات. شغل اهالی زراعت، گله داری و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ)
ده مخروبه ای است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز که در 68 هزارگزی جنوب خاوری اردکان و یک هزارگزی راه فرعی کامفیروز به پل خان واقع است. جلگه و معتدل است و 71 تن سکنه دارد. آبش از رود کر. محصولش برنج. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ صُبْ بی)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر که در 73 هزارگزی شمال خاوری شادگان و یک هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد واقع است. دشت و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه جراحی. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان این آبادی از طایفۀ بنی خالد میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ گِ)
دهی از دهستان رادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در 100 هزارگزی شمال باختری رادکان واقع است. جلگه و سردسیر است و 205 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری و بافتن قالیچه و گلیم و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی از دهستان صفائیه بخش هندیجان شهرستان خرم شهر که در 8 هزارگزی شمال خاوری هندیجان بر سر راه فرعی اتومبیل رو هندیجان به ده ملاو در حاشیۀ خاوری رود خانه زهره واقع است. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راه آنجا در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان آبادی از طایفۀ افشار میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
عمل چمیدن. و رجوع به چمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ)
دهی از بخش زرین آباد شهرستان ایلام که در 6 هزارگزی خاورپهله، کنار راه مالرو دهلران واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 250 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه میسنه. محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ دَ / دِ)
صفت و حالت شخص چمنده. خرامندگی. رفتار بناز و خرام. رجوع به چم، چمنده و چمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
تندروی. پیروی از افکار چپ. در صف مخالف رژیم و سیاست عمومی کشور بودن. رجوع به چپ و چپی و چپ رو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چمندگی
تصویر چمندگی
خرامندگی، رفتار بناز و خرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرگی
تصویر مرگی
موت، هلاکت، مردن، مرگ و میر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپ روی
تصویر چپ روی
تند روی، مخالف رژیم و سیاست عمومی کشور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیرگی
تصویر چیرگی
غلبه ظفر پیروزی، تسلط استیلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم رنگی
تصویر هم رنگی
دارای رنگ مشترک بودن، دارای سجیه و عادت مشترک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیرگی
تصویر چیرگی
((رِ))
پیروزی، تسلط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چیرگی
تصویر چیرگی
استیلاء، سلطه، غلبه، عرضه، تسلط، تبحر
فرهنگ واژه فارسی سره
استیلا، پیروزی، تسلط، سلطه، سیطره، ظفر، غلبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تندروی، افراطی گری، افراطی گرایی، خلاف ورزی، ناسازگاری، نسازمی، مخالفت خوانی، چپ گرایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باب دل، مورد دلخواه
فرهنگ گویش مازندرانی